قلب دختر از عشق بود ،
پاهایش از استواری و دست هایش از دعا .
اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود .
پس کیسه ی شرارتش را گشود
و محکم ترین ریسمانش را به در کشید ؛ ریسمان ناامیدی را .
ناامیدی را دور زندگی دختر پیچید ،
دور قلب و استواری و دعاهایش .
ناامیدی پیله ای شد و دختر کرم کوچک ناتوانی .
خدا فرشته های امید را فرستاد
تا کلاف ناامیدی را باز کنند اما دختر به
فرشته ها کمک نمی کرد .
دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
شیطان می خندید و دور کلاف ناامیدی می چرخید .
شیطان بود که می گفت :
- نه ، باز نمی شود . هیچ وقت باز نمی شود .
خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند .
پروانه بر شانه های رنجور دختر نشست
و دختر به یاد آورد که این پروانه نیز زمانی
کرم کوچکی بود ، گرفتار در پیله ای .
اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ،
پس انسان نیز می تواند .
خدا گفت :
- نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را .
دختر نخستین گره را باز کرد ...
و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله و نه کلافی .
هنگامی که دختر از پیله های ناامیدی به در آمد
شیطان مدت ها بود که گریخته بود .
کد جمع کردن گوشه ها و چرخش کامل عکس
http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=197&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=115&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=96&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=198&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=192&tracking=56d2f7337a3e5
:: برچسبها:
عاشقانه های عرفان نظر اهاری ,
:: بازدید از این مطلب : 1408
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0