چشمهایم را میبندم !
همان پیرزنی شدم که تصورش را میکردیم . . .
با یک پیراهن گلدار! همان که خیلی دوستش داشتی . . .
با یک قرمزِ پررنگ روی لبخندم
و یک استکان چای تازهدم کنار پنجره،
چشمهایم را باز میکنم !
مگر نه اینکه آینهها هم دروغ میگویند ؟!
آخر، این من نیستم… این چروک ها، این چشمهای خسته . . .
این پیراهن گلدار که روی تنم زار میزند !
با یک لیوان چای یخ کرده کنار پنجره؛ در انتظار یک «تو»
که هیچ وقت
هیچ وقت
نیامدی . . .
زهره عبداللهی
کد جمع کردن گوشه ها و چرخش کامل عکس
http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=197&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=115&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=96&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=198&tracking=56d2f7337a3e5http://fartakleather.com/index.php?route=product/product&product_id=192&tracking=56d2f7337a3e5
:: بازدید از این مطلب : 1624
|
امتیاز مطلب : 271
|
تعداد امتیازدهندگان : 55
|
مجموع امتیاز : 55